انتظار...
در جوار کوچه
های انتظار دعايم کن، در تنگنای سرودن غزل هايم نمی دانم از چه غريبم که
ديدگانم به غروب عشق می مانند و به فکر کدامين لاله هستم که اشک در خاکريز
چشمانم موج می زند. نمی دانم در ساحل شب به جستجوی کدامين مهتابم و کرانه ی
آسمان را به ديدار چه کسی نظاره گر شده ام!!! فقط می دانم که باران در کنج
نگاه تو آمدنی است!!!
يوسف فاطمه! ای زمزمه واپسين حياتم، بدان که ابهام اشک من تنديس حضور توست و غروب شعرهايم در سرا پرده انتظار،عبور غريبانه تو را گريه می کند ...
"السلام علیک یا ابا صالح المهدی"

+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 19:18 توسط چادرخاکی
|